کین
عزرائیلهای قلابی
و پائیز قاتل
سالار
مهدی
استعدادی شاد
پس از
سلام خدمت حاضران
محترم، از
میزبانان
مهربان در "انجمن
دفاع از
زندانیان سیاسی-
عقیدتی"
مستقر در
پاریس نیز سپاسگزاری
میکنم.
آنهم
بخاطر
دعوتشان تا در
پانزدهمین
سالگرد
رخدادی که به
قتلهای سیاسی
زنجیرهای
معروف گشته سخنی
بگویم.
از
بزرگتران و
پیشکسوتان
حاضر و غایب
خود نیز کسب
اجازه میکنم
که در پاریس
راهنما و
آموزگار چندی
داشته و دارم.
امیدوارم که
سخنم ایشان را
خجلت زده
شاگرد کُند ذهن
نکند.
***
در این
روزهای پائیز،
خانوادههای
قربانیان قتلهای
سیاسی زنجیرهای
برای چندمین
بار به
دادخواهی
فراخوان میدهند.
نهادهای
مدنی و حقوق
بشری نیز این
هدف و چشمانداز
را دنبال میکنند
که پروندۀ
جنایت را سرانجام
به دادگاهی
عادلانه
بکشانند و نه
فقط مجریان بلکه
آمران آن را نیز
با کیفری
درخور روبرو
سازند.
فعالین سیاسی
و فرهنگی با
کانونها و
انجمنهای خود
در پی این
منظور هستند
که نگاهها را بوسیلۀ
رسانههای
همگانی متوجه
بُغرنج و مسئلۀ
یادشده کنند. نگذارند
بر بیداد صورتگرفته
غبار فراموشی
بنشیند.
بنابراین
ما، همچون
جزیی از یک
کلیت پویا، دممان
اکنون گرم است
که دغدغهی
حقیقت داریم.
مانند تمامی
ناظران و
شاهدان
تاریخی رفتار
رژیم مسلط بر
ایران گرد هم
آمده تا با
دادخواهی
همصداشویم و حق کُشی حاکمان
راانگشت نشان کنیم.
***
البته اینجا
نمیخواهم
سخنی بگویم که
به سمت و سوی
مرثیه خوانی میرود.
با این که در
گفتن اینجانب،
سخن از مرگ و
کُشتن است؛ در
نتیجه، و با
تکیه برسرودۀ
حافظ، کام از
تلخی غم چون
زهر میگردد.
در روند
سخن از وداع
ناخواستۀ فرهیختگانی
بیجایگزین میگوئیم؛
از تفضلی و از
مختاری، از سعیدیسیرجانی
و از پوینده، از
مجیدشریف و از
احمدمیرعلایی،
از غفارحسینی
و دیگر فرهنگورزان
هم سرنوشت میگوئیم
که براستی این
چنین بودهاند:
فرهیختگانی
بی جایگزین؛ و
دوباره بزبان
حافظ میخوانیم
که "کوشش آن
حق گزاران یاد
باد".
***
ایشان، به
آشکاری
آثارشان، جانهای
آزادهای
بودهاند که
قربانی کین و
نادانی کسانی گشتهاند
که نام دیگری
جز عزرائیلهای
قلابی و دستساز
رژیم حاکم
برازندهشان
نیست.
میدانیم فرهیختگان
یادشده، در
جمع خود، به مُردن
طبیعی ناشی از
کهولت سنی یا
به علت بیماری
که هر
انسانی را به
سرنوشتی
محتوم میرساند
از دنیا نرفتهاند.
ایشان، و
بسیاری دیگر،
قربانیان
روند حاکمیتی
بودهاند که
این سی ساله
در ایران
بیداد کرده و
ماشین کُشتار
به راه
انداخته است.
سبب مپرس
که چرخ از چه
سُفله پرور شد
که کام
بخشی او را
بهانه بی سبب
است
***
در یادبود
قربانیان، البته،
جایی برای
حاشیهروی و
اشاره به
اظهارنظر خودنمایان
صحنۀ سیاست نیست.
افرادی که، طبق
خوشامد ارباب
روز یا بنا بر
منافع شخصی و
فرقهای، به
خود اجازه میدهند
رویدادهای
تاریخ را
ارزیابی و
قضاوت کنند.
اما
آنجایی که این
ارزیابیها و
داوریها به محکومیت
نادرست
قربانیان منجر
میشوند یا
رفتار حاکمیت را
وارونه جلوه
میدهند و
تهاجمش را
واکنش "فرشته"
به مخالفان
"دیوسیرت" میخوانند،
خاموش ماندن
جایز نیست.
بنابراین بیاعتنایی
پیشه نباید
کرد. به جا و به
وقتش، پتۀ این
به اصطلاح ارزیابی
و داوریها
روی آب خواهدافتاد.
بواقع سخنگویان
اصلاح طلبی
حکومتی پنداربافانه
آب در هاون میکوبند.
چرا که خیالی
باطل در سر میپرورانند.
این که با
نشان دادن لطف
به حاکمان و
توجیه آنان،
ایشان را از
بیداد دور و
سوءسابقهشان
را پاک خواهند
کرد.
آن دار و
دستهای که این
سالها به
خارج مهاجرت
کرده است و
امورات خود را
با صدقۀ
کشورهای غربی
میگذراند،
تکیهگاهی
محکم و
استدلالی بی نقص
ندارند.
تبعیدیان،
به روشنی سایۀدست
و امضاء ایشان
را میخوانند. آشکارا
میدانند جریان
مسلط بر سیاست
غرب، که در پی صدور
ایده و سبک
زندگی باب میل
خود است، به
مهاجران
سازشکار و
دوجانبه
جایزه میدهد. مدیریت
غربی، حتا نهاد
و رسانه فارسی
زبان راه میاندازد
تا برگهایبازی
بیشتری در
قمار
دیپلماسی با
بنیادگرایان
تمام خواه در
دست داشته
باشد. منتها
بوقت ایجاب
منافعش میتواند
تمام این کارتهای
بازی را
بسوزاند.
در سویدیگر
این آشفتهبازار
و داد و ستد
قمارخانهای، اما
بنیادگرایی
پراگماتیست
کمین کرده
است. و امان از
دست وقاحتش؛
که رو در روی
مردمان دم از
اُمت مسلمان و
نفی ملت و
کشور میزند
ولی از جان و ثروت
ایران خود را
فربه و آماد
میکند.
بهر حالت در
جدل با مشاطهگران
تطهیر رژیم
حاکم کافی است
که فقط فاکت و
مدرک زیر را
نشان داهیم و
بر آن تاکید کنیم.
این که هیچکدام
از بیشمار
فرهیختهای که
دراین دهههای
سلطه نظام
خلیفگانی
سربه نیست شده،
اهل مبارزۀ
مسلحانه
نبوده است!
ابزارشان،
قلم و کاغذ
بوده است و
هنری که داشتهاند!
هر
کدامشان، مثل
هر انسان
دیگری، یک
کیفیت خاص و
خودویژه را
نمایندگی
کرده است. این
اشاره بویژه
برای آن دسته
از تحلیلگران
لازم است که
یقه میدرند
تا معنای
"رژیم
کُشتار" را از
روی تعداد
کُشتهشدگان
تعیین کنند.
در حالی که
انسان واحد
کمّی نیست تا
با جمع و ضرب تعدادش
به نتیجهای
رسید.
همانطور
که گفتیم انسان
یک کیفیت است
و حرمتش برابر
همان جان و
حضور پایمالشدهاش
است. جان و
حرمت انسان
موضوع ریاضی و
آمار نیستند. فهمیدن
این نکته سخت
نیست.
براستی هر
انسانی در
گفتگویی میان
"من" و " خود"
میتواند به
درک و دریافت
لزوم برسمیت
شناسی دیگری
برسد. میتواند
بفهمد که
احترام حرمت
غیر خود، چه
امر ضروری و
لازمی است.
کافی است در
زیست جهان خود
بپای این
دیالوگ
خردمندانه بنشیند.
***
در ادامه
خواهیم دید که
حاکمیت "بیداد"
دو جنبه و معنای
متفاوت دارد. بیداد،
یکی به معنای
بیعدالتی
نسبت به حکومتشوندگان
است. و کدام بیعدالتی
بالاتر از
استاندن
جانشان؟
دیگری به
معنای بی
لیاقتی حکومتکنندگان
است که خود را
بعنوان مدیران
ماهر کشورداری
جا زده و با بیعرضگی
خود باعث
نابسامانی
پیامدداری
گشتهاند. و چه
نابسامانی
بالاتر از
پائین آمدن سن
فحشا،
عضوفروشی
افراد بخاطر
فقر و دزدیهای
میلیاردی از
ثروت کشور.
بنابراین
از آنجا که
بین مُردن طبیعی
و کُشته شدن
به دست غیر
فرقی تمایز
بخش وجود
دارد، کار
کُشتهشدگان
فقط با مرثیه
خوانی و
تسلاگویی به
سرانجام نمیرسد.
وجدان انسانی،
برای رعایت حق
و حقوق
قربانیان و
پیشگیری از فاجعه
در آینده، در
انظارعمومی
به دادخواهی میپردازد
تا قاتلان و
مدیرانشان در
دادگاهی صالح به
مجازات برسند.
این تعیین
و تکلیف حقوق
و کیفردهی اما
چون به قتل
سیاسی میپردازد،
نمیتواند خود
را بینیاز از صراحت
بیان و شفاف
گویی در مورد
سیستم و نظام
حاکمی بداند
که ایدئولوژی
و جهانی بینیاش
محرک اصلی
این قتل و
کُشتارها
بوده است.
***
در روابط
دیپلماتیک،
مفهوم سرهمبندی
شدۀ "جمهوری
اسلامی" به
عنوان لقب
رسمی نظام
حاکم بر ایران
منظور میشود.
شکل اختصاری
این مفهوم، که
در زبان غیر
رسمی دگر
اندیشان هم
کاربرد
یافته، "جیم
الف" است. البته
به علت سوء
سابقههایی که
جیم الف
تاکنون داشته
در"زبان
مخفی" و در
بیان لفظ جیم
الف سرنش و
تمسخر نیز
جاری است.جیم
الفی که در
شناخت تاویلی
و اشارههای
ضمنیاش،
البته، به امر
جنایت و ارعاب
برساخته مدیران
نظام نیز میرسد.
باری. در
چارچوب همین
"جیم الف"، که
جنایت و ارعاب
را برای شکل
بخشیدن و
تداوم خود به
کار بسته، نه
تنها با اشراف
و حقطلبی
صاحبمنصبان
روبرو نیستیم
بلکه امر تقلیلگرایی
و نیرنگبازی
از آغاز کار ابزارشان
بوده است.
ایشان در
واقع از همان
همهپرسی اولیه
که "رفراندوم
آری یا نه به
جمهوری
اسلامی" نام
گرفت، روش
تقلیلگرایی و
نیرنگبازی
را به خدمت
گرفتند تا طیف
گستردۀ مردم را
بیخبر از شکلهای
کشورداری در جهان
معاصر نگه
دارند. تقلیلگرایی
اما فقط در آن رفراندوم
یا رویداد شکل
بخشنده به جیم
الف نقش بازی
نکرده است.
در حقیقت
به درازای
زمانهای که خلیفه
مدعی
نمایندگی و
جانشینی خدا
بر ایران
فرمان رانده،
همواره تقلیلگرایی
ابزاری برای
توجیه
تبهکاری،
ناکارآمدی و
بی لیاقتی
مسئولانی
بوده است. این
که معترضان را
سرکوب کرده،
کشور را به
قهقرا برده و
آن را در معرض
فجایع
زیستبومی و
جنگی قرار
داده، برای
ناظران بیطرف
واقعیتی روشن است.
اعدامهای
چندین و چند
نفره، تبعیض
قانونی شده
علیه زنان، جوانان
و اقلیتهای
قومی و
عقیدتی، آلودگی
هوای شهرها و
کاهش وحشتناک
منابع آب کشور
دیگر در شمار
اخبار و
دانستنیهای
هر روزۀ ما
هستند. درک و
دریافت این
نکته دشوار
نیست که این
فاجعهها و
عارضهها، در
کنار گرد و
غباری که حرکت
ریزگردها در
کشور نامیده
میشود، چشمانداز
آتی مملکت را
تیره و تار سازند.
با این
چشمانداز که
اساس حیات عمومی
ما را به
مخاطره افکنده،
آن ضرب المثل
تمسخر آمیز هم
مصداق یافته
است که "نان
برای خوردن نداریم
ولی پیاز میخوریم
اشتهای مان
باز شود".
چانه زدن
با غرب و شرق
بر سر غنی
سازی اورانیوم
که میتواند
به ساختن بمب
اتمی و کاربرد
انرژی پُر خطر
هستهای نیز
منجر شود،
همان پیاز
اشتهاآور
برای اکثریت مردمانی
است که در
ایران امروزی زیر
خط فقر زندگی
میکنند.
آنهم در
ایرانی که هنوز
حق طلبی به سرچشمۀ
فتواها و
دستورجنایتها
نرسیده است. آنهم
پس از پانزدهسال
دادخواهی
خانوادههای
قربانیان قتلهای
سیاسی زنجیرهای
و رجوع به قوۀ
قضائیه کشور.
***
بواقع نیرنگ
تقلیلدادن
پروندۀ قتلهای
سیاسی زنجیرهای
به کار"عدهای
عوامل خودسر"
در وزارت
اطلاعات، فقط
لاپوشانی
کردن سهم
آمرین نیست
بلکه نمونهای
از تقلیلگرایی
همه جا گستر
رژیم حاکم
است.
نکتۀ زیر ناگفته
نماند. این که پس
از آنهمه جار
و جنجال
تبلیغاتی در
مورد "دولت
اعتدال و
تدبیر"، درهفتههای
اخیر سیل
جنون آمیز
اعدامها به
راه بوده است.
برغم قول
گرهگشایی از
انسدادها، حتا
اجازه
برگزاری
مراسم متعارف یادبود
به خانواده
قربانیان
داده نشده است.
شاهد این مورد،
همانا اعتراض
پرستو فروهر
به کارشکنیها
مقامات و
محدودسازی مراسم
یادبود پدر و
مادرش است.
پدر و مادری
که قربانی
جنایتی
وحشیانه گشتهاند.
***
در هر
صورت، در این
روند قهقرایی،
تغییرات و
تفاوتهایی نیز
بوجود آمده
است. یکی از این
تغییرات و
تفاوتها،
تمایز در درک
و دریافت فصلهای
سال است. نسل پیشکسوت
در مبارزۀ
اجتماعی-
سیاسی، نسلی
که امروزه بیش
از شصت و
هفتاد سال
دارد، با رنج کودتای
مرداد سی و دو
و پیامدهایش
زیست.
استعارۀ
فصل زمستان،
برای نسل پیش،
توصیفی مناسب
برای ترسیم
چهرۀ سخت و
ناگوار زندگی
بود. چنان که
فضای پیش آمده
پس از مرداد
معروف( ماه
میانی
تابستان) نیز
در شعر شاعر
برجسته و زبان
دانی همچون
مهدی اخوان
ثالث زیر سقف
زمستان جای میگرفت
که:
"هوا بس
ناجوانمردانه
سرد است.
...
نفس کز
گرمگاه سینه
میآید برون،
ابری شود
تاریک.
چو دیوار
ایستد در پیش
چشمانت.
نفس کاین
است پس چه
داری چشم
ز چشم
دوستان دور یا
نزدیک؟"
اما برای
اخوان ثالث که
خود را "مرثیه
خوان وطن مرده
خویش" خوانده
است، پائیز
جایگاه جذاب و
ارجمندی دارد.
چنان که در
شعر "باغ بی
برگی" فینال
سروده را چنین
رقم زده است:
"باغ بی برگی
خندهاش
خونی ست اشک
آمیز
جاودان بر
اسب یال افشان
میچمد در آن
پادشاه
فصلها،
پائیز."
اکنون اما
برای نسل ما،
و البته زندهماندگان
نسلهای پیش، تمامی
فصلهای سال
ناگوار گشتهاند
و اندوه
همچون سایه
با ما است.
چرا که زندگان
شوربخت این
سالها به
تابستانهای دههی
شصت بخاطر
کُشتن بیشمار
زندانیان
اسیر داغدار
شدند. در
پائیز هزار و
سیصد و هفتاد
و هفت خورشیدی
از بیرحمی قتلهای
پی در پی اهل
سیاست و فرهنگ
دندان خشم بر
لب گذاشتند تا
سپس، با آشکار
شدن دامنه قتلها
و جنایتها در
این دههها، به
حس انزجاری از
رژیم حاکم برسند
که هیچ فصلی
را در سال
بدون خونریزی
و کشتار
نگذاشته است.
به قول
حافظ "از هر
طرف که رفتم
جز وحشتم
نیفزود".
***
در حاشیۀسخن
این نکته را
نیز بگویم که بواقع
یکی از علتهای
گرایش آزادیخواهان
ایرانی به
نوزایی و
رُنسانسطلبی
امروزی
در این نکته
نهفته است که
نظام
خلیفگانی تا
توانست
دگراندیش و غیرخودی
کُشت. اکنون
از فرط کُشته
دادن به صرافت
نوزایی و
تولدی دیگر
افتادهایم.
گرچه اشارهی
تکمیلی زیر را
نیز در این
رابطه بایستی
افزود. این که
در میان جباران
و دیکتاتورهای
قرن بیستم آیت
الله خمینی کمتر
نظیر دارد.
زیرا در موعظهای
معروف از
افسوس خود
علنی گفت که
چرا برخورد
شدیدتری با
مخالفان
نکرده است. بنابراین
غصه میخورد
که چرا بیشتر
نکُشته است. در
حالی که در
همان دوران
مریدانش سعی
در"پاکسازی"
جامعه بزعم
خود داشته و
هر به اصطلاح
ناپاک و
بدکارهای را
سر خود حذف کردهاند؛
حذف از صحنۀ
زندگی.
اشارهام به
اعترافاتی
است که سردار
سپاه احمدی
مقدم(فرمانده
"ناجا")
بتازگی کرده و
یادآور شده که
برادرنی در
این سالها
بودهاند که،
به خیال
انقلابی عمل
نکردن قوۀ
قضائیه، به
میل خود تصمیم
گرفته و در
گوشه و کنار
کشور آدم کشتهاند.
اینجا از
آن لحظههایی
است که باید
سکوت و تامل
کرد. نمیشود
گفت بگذریم.
بواقع نمیشود
وقتی تعداد و
هویت خیل
قربانیان
روشن نیست، به
سخن ادامه داد
و در ادامه با
عبارتهای
معمولی چون
"از این
گذشته" یا
"سوای این مسئله"
صحبت را پی
گرفت. اینجا
لحظۀ بُهت
است. سخن قطع
خود به خود
قطع میشود.ایکاش
میشد این
لحظه سنفونی
"رکویم"
موتسارت را میشنیدیم
تا بُهت ما
زبانی هنری
بیابد. فقط
هنر است که ما
را از دست
وحشت جنایت و
سرخوردگی و
بیزاری از همه
چیز در جهان
خلاص میکند.
***
البته اگر
بخواهیم پس از
سکوت
ادامه بدهیم
بایستی گفت که
اعتراف معروف
آیت الله
خمینی در واقع
خبر از اشتهای
سیریناپذیرخودکامهای
میدهد که برغم
اسیرکُشی
چندباره و
قربانیان
بیشمار قتلهای
زنجیرهای، به
بیداد خود راضی
نشده است.
در هر
صورت تعداد قربانیان
این تبهکاری
مداوم و جنایت
بی وقفه اما بسیار
بیش از آنست
که
افکارعمومی
تاکنون متوجه
آن شده است.
بطوری که
دگراندیشان هرساله
پنج تا ده نام
را بعنوان
قربانیان تکرار
کردهاند.
در این
رابطه فیلم
مستندی از
حمید حمیدی در
اینترنت وجود
دارد که نگاه
گستردهتری به
این پروندۀ
جنایی
انداخته و دهها
و دهها انسان
را همچون قربانی
آن ماجرا
خاطرنشان ساخته
است.
"سرها
بریده بینی بی
جرم و بی
جنایت".
بنظر میرسد
که مستندسازی
سینمایی
دربارۀ اوضاع
دلخراش ایران
معاصر(از جمله
کارهای جمشید
گلمکانی) در
حال بعهده
گرفتن نقشی
است که هنرهای
تجسمی در
بارآوری
رُنسانس و
نوزایی
ایتالیایی
ایفا کرد.
***
اکنون، پس
از این اشارههای
بیشتر تلخ و
کمتر شیرین، به
آغاز سخن خود
برگردیم. بگوئیم
که چرا از
عبارت"پائیز
قاتل سالار" بخشی
از عنوان بحث
را ساختهایم
تا ضمن پرتو
افکنی بر
تاریکخانههای
بیدادگری، از
تفاوت برخورد
با فصلهای
سال نیز بگوئیم.
تفاوتی که
میان نسل ما و
نسل پیشینی
بوجود آمد. اما
چه شد آن فصل پائیز
که قدما بهارعرفایش
میخواندند، یکباره
در دوران ما
پائیز جنایت
سالار گشت؟چرا
هیچگونه
بارقهای از
طراوت بهاری و
نوید زندگانی
بهتر در این
میانه پیدا نگشت
که میتوانست
بخشی از صفت
پائیز یا
"بهارعرفا" باشد؟
برای پاسخ
به این پرسش تقلیلگرایی
خواهد بود اگر
که ما
پیشزمینۀ
سیطرۀ بنیاد
گرایان
مسلمان را به
تاریخ پیروزی
انقلاب
اسلامی در
پایان سال
پنجاه و هفت
خورشیدی خلاصه
کنیم. آن سوء
سابقه و جرمها
را نباید به
فراموشی سپرد
که نمونههایش
قتل کسروی و
به آتش کشیدن
سینما رکس
آبادان بوده
است.
***
بواقع نطفههای
پدیدۀ جیم الف
( جمهوری
اسلامی) و همه
دشمن بینی
همذاتش در طرحهای
سیاسی یا
مانیفست بنیانگذار
آن قابل رویت
است.
در آثار"کشف
الاسرار" و
"ولایت فقیه" آیتالله
خمینی، که برخی
از مریدانش او
را "عارف" نیز
میخواندند، بایستی
این ستیزهجویی
را جستجو کرد.
در شخصیت و
سرگذشتش ریشۀ
این بدکرداریها
را باز شناخت.
بدکرداری که از
جمله در چند
سطرکوتاه حکم داده
و فتوای قتل
زندانیان
اسیر را صادر کرده
است.
روح الله
خمینی کشف
الاسراری را
که به هزار و
نهصد و چهل دو
میلادی نوشته،
نخست بدون نام
خود و شبنامهوار
منتشرکرده
است.
اثر که در
جدل با رفُرم
خواهی حکمی
زاده نگاشته
شده، نخستین مانیفست
و بیانیۀ نظری
وی محسوب میشود.
در راهی که
برای سروری و
سالاری
برگزیده است و
آرزوی کسب
قدرت سیاسی را
در خود نهفته
دارد.
حکمی
زاده، که طرف
بحث و جدل روح
الله خمینی شد،
خودش فرزند
مردی روحانی و
با زندگی طلبهها
و حوزۀ علمیه
آشنا بود. وی وقتی
از پیشرفت
جهانیان و
تحولات
زندگانی تا
حدی اطلاع یافت،
خواستار
رفُرم در
عقاید مذهبی و
ساختار نهاد
روحانیت گشت. بنابراین
حکمی زاده مطلبی
سی و چند صفحهای
زیر عنوان
"اسرار هزار
ساله" نگاشته و
پرسشهای خود
را در برابر
مردم و صاحب
منصبان تشیع گذاشته
است. این پرسشها،
البته ناخواسته،
باعث تحریک
محافظهکاران
افراطی میشوند
و جریانی را
فعال میسازند
که به هیچ
پرسندۀ دیگر
مجال دوام
زندگی ندهد. چنان
که سرنوشت احمد
کسروی پرسنده
و ترور شده
شاهد است. در
هر صورت آن جریان
افراطی که غیض
و نفرتی عجیب
از پرسش داشته
و حتا در حوزۀ
علمیه با طلاب
هوادار
بروجردی دست
به یقه و
درگیر شده، در
شخص خمینی
نظریه پرداز و
رهبر یافته
است.
***
اینجا از
منظر جامعه
شناسی قدرت، رابطه
داد و ستدی
میان پایه و
رهبر بوجود آمده
است. چنان که خمینی
به بهانه پاسخ
بدین "مرد بی
خرد"( لقبی که
مدام به حکمی
زاده و سایر مخاطبان
خواستار
رفُرم مذهبی
داده است) کتابی
بالای
سیصدوبیست
صفحه مینگارد.
او اینجا به
سهم خود استارت
پروژۀ اقتداریابی
بنیادگرایی
شیعه را میزند
و برای طرح
خود یارگیری و
بسیج می کند. البته
پیش از او
نواب صفوی طرح
حکومت اسلامی
را انتشار
داده ولی
نتوانسته مثل
خمینی موفق شود.
البته در پروژهای
که خمینی
ریاست داشته به
صورت
پراگماتیستی کار
شده و با تغییر
برخی از اصلهای
نظری و عادتهای
رفتاری
همکیشان همراه
گشته است. بطوری
که ریویزیونیسم
خمینی شیعهگری
مدعی همیشگی اپوزیسیون
قدرت را با
پوزیسیون شدن
و اعمال قدرت
آشتی میدهد.
بواقع نخستین
تفاوت میان رویکرد
خمینی با
نظریۀ مسلط
پیشین بر حوزۀ
علمیه، که
نگرش بروجردی
(ریاست حوزۀ)
بوده، مداخله
در امور
کشورداری و آن
را به نظر
سیطره فقها وابسته
و منوط کردن
است.
البته این
میل مداخله در
امور هنوز به
گستردگی
مدعای وی در
اثر ولایت
فقیه(1970میلادی)
نیست که بیش
از یک ربع قرن
با "کشف
الاسرار"
فاصله داشته و
پس از آن
نوشته شده
است.
خمینی در
"ولایتفقیه"
دیگر به نظارت
مجتهدان بر
کار شاه و
سلطان عادل
رضایت نمیدهد.
آنگونه که
هنوز در کشف
الاسرار بدان
راضی بوده است.
***
البته
تکرار گفتارهای
خمینی و نقل
قول کردن از
آثارش از
حوصله صحبت
اینجا خارج
است. تفاوت کشف
الاسرار و
ولایت فقیه در
گرایش به قدرت
سیاسی را در
مقاله بایستی نشان
داد. اما برای
آن که واقعیت بر
همه روشن و
امروزی جیم
الف را با
وعده وعیدهای
آقای خمینی قیاس
کرده باشیم،
گوشههایی از
سخن او در کشف
الاسرار را میآوریم.
نوشته(نسخه
پیداف اثر در
اینترنت در
دسترس است):"
ای بی خردان مملکت
دین بهشت روی
زمین است و آن
با دست پاک
روحانی تاسیس
میشود.
همین
روحانی نیمه
جان که شما
خارخسکها به
نکوهش آن
برخاستید دو
ثلث از این
کشور یا بیشتر
از آن را بی سر
و صدا دارند
اداره میکنند
و شما خبر از
آن ندارید.
اینهمه
فسادها
دزدیها
خیانتها
جنایتها خونریزی
بیعفتیها
غارتگری از یک
ثلث یا کمتر
افراد این
کشور است که
سر و کار با
روحانی ندارند.
اگر شما فتنه
انگیزان بی
خرد میگذاشتید
همه افراد با
روحانی مرتبط
شود احتیاج به
شهربانیها را
از جهان بر میداشتیم.
یک مدرسۀ
روحانی بقدر
صد شهربانی
کار انجام میدهد."
در ص 74 همان
اثر این
رهنمود را نیز
به بسیجیان
خود میدهد:
"جوانان
غیرتمند ما
این اوراق
ننگین، این مظاهر
جنایت، این
شالودههای
نفاق، این
جرثومههای
فساد، این
دعوتهای به
زرتشتیگری،
این
برگرداندن به
مجوسیت، این
ناسزاها به
مقدسات مذهبی
را بخوانید و
درصد چارهجویی
برآئید. با یک
جوشش ملی با
یک جنبش دینی
با یک غیرت
ناموسی با یک
عصبیت وطنی با
یک ارادۀ قوی
با یک مشت
آهنین باید
تخم ناپاکان بیآبرو
را از زمین
براندازید."
***
در
بازخوانی این
مدعا و رهنمود
به جز آشکار
شدن ایرادهای
نگریستن و تبلیغ
تعصب ورزی و
اجرای خشونت توسط
نویسنده، یک
نکته که برای
بحث ما مُهم
است ناگفته میماند.
روحالله
خمینی در کشف
الاسرار نمیگوید
چرا در سنت
دینی خود تجدید
نظر کرده
است؟ چرا
وزارت
اطلاعات در خلافت
اسلامی، که
همواره یک ملا
رئیس آن است، با
قادر مطلق رقابت
میکند؟ چرا
با عزرائیلهای
قلابی خود
مردمان را سر
به نیست میکند؟
چرا برای
چهارفصل قاتل
تحویل اجتماع
میدهد؟
در حالی
که طبق قرار
دین، مرگ
مردمان دست
خدا است. چنان
که در متنهای
سنتی و مثلا
در اثر کشف
الاسرار ابولفضل
رشیدالدین میبدی،
که پیشکسوت
تاریخی اثر
خمینی میتواند
بشمار آید
زیرا دست کم
به لحاظ عنوان
به هم شباهت
دارند، کار مرگ
با عزرائیل است.
همچون ملک
الموتی که
کارفرمایش
خدا است.
میبینیم
که سنت شکنی و
روی دست متنهای
پیشینیان
بلند شدن،
آنگونه که روح
الله خمینی بارها
انجام داده،
الزاما به
عاقبت بخیری مردمان
منجر نشده است.
البته معنای
این ناخوشی
عاقبت را بیش
از هر کسی قربانیان
و
خویشاوندانشان
درک کرده که
به نکبت باری
جیم الف( یا
جمهوری
اسلامی مقدس
خوانده شده)
پی بردهاند.
***
اما در هر
حال زمانی
نکبت جیم الف،
که نام مفتشهای
اعظمش(خمینی و
خامنهای) با
"خ"های
گلو خراش شروع
میشود، بپایان
خواهد رسید.
آن زمان
کمیتههای حقیقت
یاب فراغت بیشتری
برای جستجو می
یابند و ته و
توی قضیه را
روشن خواهند
ساخت.
با این
امید به دست
توانای گذر
زمان و رشد
آگاهی مردمان،
اکنون برسیم
به گوشهای از
سرودۀ
"جستجو"؛ که
محمد مختاری
برایمان به یادگار
گذاشته است. بنابراین
پایان سخن را
به نگاه و شعری
از محمد
مختاری میسپارم.
گرچه میشد
در پایان از
دستاوردهای
فرهیختگان
دیگر نیز گفت.
مثلا از
دانشنامه
نویسی احمد
تفضلی و آشنا
سازی مخاطب با
ادبیات پیش از
اسلام در
ایران.
یا میشد از
محمد جعفر
پوینده و
ترجمههای با
دقت انتخاب
شدهاش گفت.
این که متنهایی
چون بیانیه حقوق
بشر، تاریک
اندیشی جدید،
پیکار با
تبعیض جنسی، شناخت
نقدادبی، روش
آموزش کودکان
و چگونه با
فرزندان دختر
خود رفتار
کنیم را در اختیار
کنجکاوان جامعه
گذاشته است.
همچنین میشد
از سعیدیسیرجانی
گفت و از
کشفیات و
بازخوانی
ادبیات
کلاسیکش.
یا از
احمدمیرعلایی
میشد گفت که
از جمله "سنگآفتاب"پاز،
"هزارتوی"بورخس
و "کلاه
کلمنتیس"
کوندرا را
برای فارسیزبانان
به ارمغان
آورد.
آن
فرهیختگان بی
جایگزین، هر
کدام، بواقع گلزاری
در خانه جمعی
ما برجا
گذاشتهاند.
گرچه خودشان در
این دوران
بیداد مدام با
هراس و وحشت
زیستند. نمونهی
آن زیستن هراس
آلود و
وحشتناک را در
پیش بینی مرگی
میتوان یافت
که محمد
مختاری سروده
است. او که با شعر
و
جُستارنویسیاش
نشانههای یک
تحول چشمگیر
نظری و زیبایی
شناسیک را در
خاطره ها حک
کرده است. او
که "موقعییت
اضطراب" را در
مقالهای
تشریح کرده و
در مطلبی دیگر
از "تمرین
مدارا" گفته
است.
فرازی از آن
شعر "جستجو"
یا پیش بینی
ناگوار را میخوانم
و سپس سخنم را نیمه
تمام میگذارم
تا یادبود
ایشان در سخن
بعدیها ادامه
یابد. نیک میدانم
که گفتن از
مختاری و دیگر
فرهیختگان
قربانی تداوم
خواهد یافت.
چنین باد!
جستجو
دستی به
نیمهی تن خود
میکشم
چشمهایم
را میمالم
اندامم را
به دشواری به
یاد می آورم
خنجی درون
حنجرهام
لرزشی خفیف به
لبهایم میدهد:
نامم چه
بود؟
اینجا کجا
ست؟
دستی به
دور گردن خود
میلغزانم
سیب گلویم
را چیزی انگار
میخواسته است
له کند
له کرده
است؟
در کپهی
زباله به
دنبال تکهای
آئینه میگردم
چشمم به
روی دیواری
زنگار بسته میماند
خطی سیاه
و محو نگاهم
را میخواند:
"آغاز
کوچههای تنها/
و مدخل خیابانهای
دشوار / تُف
کرده است دنیا
در این گوشهی
خراب / و شیب
فاضلابهای
هستی انگار
اینجا
پایان
گرفته است."
باد عبور
سالهایی کز
اینجا گذشته
است
اندامم را
میبرد
و...
و محو میگردد
در سایهی
بلند جرثقیلی
زنگ زده
و حلقهی
طنابی درست
روی سرم
ایستاده است